دوستان عزیزم سلام
دوست دارم مختصری از سوابق کاری و آموزشی خودمو با زبان صمیمی و خودمونی براتون بگم.
من بعد از فارغ التحصیلی و حدود ۲۳ سال قبل، دوران طرح نیروی انسانی خودمو در روستای سپیددشت استان لرستان گذروندم. در یک مرکز بهداشتی درمانی روستایی و تسهیلات زایمانی.
این مرکز وسط یه منطقه کوهستانی با مناظر بسیار طبیعی و زیبا و مردمی فوق العاده گرم و دوست داشتنی بود ولی متاسفانه امکانات بسیار مبتدی و ضعیفی داشت. من با دو همکار دیگر ماما روزها در قسمت مراقبت های مادر و کودک و واکسیناسیون مشغول کار بودیم و عصر و شب ها با همکاری یک پزشک بنگلادشی خانم، در قسمت تسهیلات زایمانی خدمت رسانی میکردیم. البته خانم دکترمون در مواقع ضروری تشریف میاوردند و اکثر زایمان ها حتی در سخت ترین شرایط با ما بود. شاید به جرات بتونم بگم که سخت ترین دوران کاری من بود چرا که بعد مدت کوتاهی دو همکار مامای من رفتند و من تنها دراین مرکز شب و نیمه شب می بایست زایمان می گرفتم، طوریکه از همراهان بیمار برای زمان زایمان کمک میگرفتم. از همه سخت تر اینکه اگه بیمار قادر به زایمان نبود و یا شرایط خطرناکی برای مادر اتفاق می افتاد؛ جاده ماشین رو و آمبولانس نداشتیم فقط راه آهن راه ارتباطی ما با شهر دورود بود. در این مواقع خانواده بیمار مجبور بودند مادر پرخطر رو با تک کابین های راه آهن به نام درزین به شهر و بیمارستان برسونند . از این مدت خاطرات تلخ و شیرین و پراسترس فراوانی برام به یادگار مونده و همچنین تجربیات بسیار گرانقدر.
بعد از مدتی به استان مازندران و یک مرکز بهداشتی درمانی شهری منتقل شدم. در این مرکز نیز به مراقبت های مادر و کودک مشغول بودم و علاوه برآن به عنوان مربی بهورزی فعالیت آموزشی انجام می دادم. بعد از مدتی با جابجایی به یک مرکز بهداشتی درمانی بزرگتر، جانشین سرپرست مرکز شده و مدرس رابطین بهداشتی نیز بودم. سپس بعد از استخدامی به یکی از بیمارستان های زنان و زایمان استان گلستان منتقل شده و در قسمت زایشگاه مشغول کار شدم. بیشترین سابقه کاری من در این بخش سپری شد و خوشبختانه سبب تجربیات فراوان و ارزشمندی برام شد.
شاید به جرات بتونم بگم حدود ۲۷۰۰ الی ۲۸۰۰ زایمان طبیعی تا حالا گرفتم. اوایل استخدام صفر تا صد زایمان با ما بود. خصوصا شب و نیمه شب که پزشکمون آنکال بود و تا بخواد به بیمارستان برسه ما مجبور بودیم زایمان بریچ( زایمان نوزاد با پا) زایمان با فورسپس و واکیوم رو هم بگیریم. و بعد از ترویج زایمان فیزیولوژیک دیگه تخصص من شده بود گرفتن زایمان به صورت فیزیولوزیک با تکنیک های بدون دارو و کم مداخله.
از نظر فعالیت های آموزشی، بعد مدتی بیمارستان ما آموزشی شد و ما علاوه بر آموزش دانشجویان مامایی در شیفتهای شب که مربی نداشتند، آموزش استاجرها( دانشجویان سال سوم پزشکی) اینترن ها( دانشجویان سال پنجم پزشکی) و رزیدنتهای سال اول رو هم خصوصا شیفت های عصر و شب و زمانی که موارد بحرانی و خطرناک پیش می اومد یا پزشکان متخصص آنکال یا اتندها در دسترس نبودند، داشتیم.
دوبار در سال های ۱۳۸۶ و ۱۳۹۳ از طرف قایم مقام وزیر و رییس دانشگاه، مامای نمونه انتخاب شدم.
بعد از مدتی کارشناسی ارشد رو با رتبه ۶ در دانشگاه علوم پزشکی مشهد قبول شدم (البته می تونستم دانشگاه تهران، ایران یا شهید بهشتی هم قبول بشم ولی خودم علاقه بسیارفراوانی به مشهد مقدس داشتم و اولین انتخابم رو شهر مشهد زدم و قبول شدم). بعد از فارغ التحصیلی هم استاد بالینی دانشجویان مامایی و پرستاری(برای واحد های مرتبط ) بودم و هم از طرف بیمارستان که حالا دیگه یه بیمارستان جنرال و ریفرال بسیار بزرگ تو مرکز استان بود، با سمت سوپروایزر مامایی مشغول خدمت بودم.
علاوه بر موارد فوق چندین مسئولیت دیگه نیز در این مدت سابقه کارم به عهده داشتم که شامل:
مامای مسئول زایمان فیزیولوزیک بلوک زایمان.
مسئول کمیته شیر مادر.
عضو کمیته اجرایی طرح کشوری برقراری تغذیه با شیر مادر در ساعت اول تولد.
عضو کمیته بهبود کیفیت آموزش کارکنان و بیماران
در زمینه تحقیقاتی دارای چندین مقاله در ارتباط با معنویت و زایمان و آموزش های جنسی و تاثیر آن بر سلامت زناشویی خانواده می باشم.
و نویسنده کتاب ( مهارت های جنسی از نگاه علم و دین )
به علت یکسری مشکلات و تقدیر الهی در سال ۱۳۹۴ به تهران، وطن خودم برگشتم و مدتی در بیمارستان امام خمینی(ره) در بخش بلوک زایمان مشغول خدمت رسانی به هموطنان عزیزم بودم و سپس به صورت استاد بالینی در دانشگاه های تهران، ایران و دانشگاه آزاد واحد شمال تهران به شغل مقدس آموزش دانشجویان مامایی پرداختم.
هم اکنون نیز علاوه بر کار در بلوک زایمان و آموزش دانشجویان، در مرکز نوباوه نیز به زنان، مادران و نوزادان این قشر پر مخاطره و نیازمند خدمت رسانی میکنم.
خلاصه اینکه از زمانیکه خودمو شناختم از نوجوانی گرفته تا حالا، از زمانیکه رشته تجربی خوندم بعد کنکور و دانشگاه و رشته مامایی و بعد…….. در خدمت مادران و کودکان بودم.
خدا رو هزاران بار شکر می کنم. به کارم عشق می ورزم . همیشه از همون ابتدای دوره دانشجویی و کاروزی های زایشگاه و بلوک زایمان توسط همکلاسی ها، مربی ها و کارکنان و پزشکان همکار مورد بازخواست قرار می گرفتم که چرا مامایی رو انتخاب کردی؟ چرا این شغل پر استرس و سخت؟ چرا زایشگاه و ….. ولی همیشه یک ندای لطیف و قشنگ تو قلبم بود که * من انتخاب شدم نه اینکه انتخاب کنم * خدای مهربون این راه رو برای من انتخاب کرد. صبر و تحملش رو بهم داد و قدم به قدم در این راه پر مخاطره دستمو گرفت و رشدم داد. چه تو اون لحظات سختی که جون مادر و جنین در خطر بود و من تنهای تنها با دست خالی تو سپیددشت لرستان خدمت میکردم و چه اون زمان هایی که ، مسئول یه قسمت و بخش بودم و می بایست پاسخگوی سلامت چندین مادر و نوزاد می بودم ، لحظاتی که مادر زیر دستمون داشت جون میداد و پزشک آنکال تو راه بود و هنوز به بیمارستان نرسیده بود و یا نوزاد با آپکار پایین داشتیم و مشغول احیا نوزاد بودم و هر لحظه احتمال از دست رفتش بود ولی پزشک نوزادان تو آسانسور مونده بود… همه و همه…. دست خدای قدرتمند و حامی رو روی پشتم احساس میکردم و باز هم خدا رو هزاران بار شکر می کنم که هیچ مورد مرگ مادر یا نوزاد برام پیش نیومد و با افتخار و کمک الهی تا به حال خدمت کردم.
وقتی تو لحظات سخت زایمان کنار مادر دردمند و رنجور هستم پا به پای اون دردو احساس می کنم و وقتی فارغ میشه با دیدن چهرش و نوزاد قشنگش انگار دوباره متولد میشم. اون لحظه تولد بسیار لحظه عرفانی و بزرگیه که خدا قسمت و نصیب کسانی که این حرفه سخت و مقدس رو انتخاب کردند کرده که اگر درکش کنند و به عظمتش پی ببرند هیچوقت نمیگن ….. چرا مامایی؟